از دكتر حسن احسان تهرانى كه در كربلا مطب داشته نقل شده است: روزى مشرف به كاظمين شدم و بعد از آن كنار دجله رفتم،ديدم جنازه اى را عده اى بر دوش گرفته و به سمت حرم مطهر حركت مى كنند.
هنگامى كه جنازه را به طرف صحن مطهر مى بردند،من هم كه عازم تشرف بودم به دنبال آن حركت كردم.مقدارى كه او را تشيع كردم ناگاه ديدم يک سگ سياه ترسناكى روى جنازه نشسته است!
بسيار تعجب كردم و با خود گفتم:اين سگ،چرا روى جنازه رفته است؟ متوجه نبودم كه اين سگ نيست بلكه تجسم يافته اعمال ميت است.به افرادى كه در اطراف من تشييع میكردند گفتم: روى جنازه چيست؟
گفتند:چيزى نيست به جز همين پارچه اى كه مى بينى! دريافتم كه اين سگ صورت واقعى اعمال ميت است و فقط من آن را مى بينم و ديگران ادراک نمى كنند.
هيچ نگفتم تا جنازه را به صحن مطهر رسانيدند.
همين كه خواستند تابوت را براى طواف داخل صحن برند ديدم آن سگ از روى تابوت پائين پريد و در گوشه اى ايستاد تا آن كه جنازه را طواف دادند.وقتى مى خواستند از در صحن خارج شوند،دوباره آن سگ به روى جنازه پريد!
معلوم است كه صاحب آن جنازه مرد ظالم و متجاوزى بـوده كه صورت ملكوتى او به شكل سگ مجسم شده است.(چون آن دكتر داراى صفاى باطن بـوده اين معنى را ادراک مى نموده و ديگران چيزى نمى ديده اند.)
ازریلا
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 646
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2